فرق آموزگار با روزگار :
آموزگار اول درس می دهد بعد امتحان می گیرد اما روزگار اول امتحان میگیرد بعد درس
می دهد
101
خواب
من هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
تا گل غربت نرویاند بهار از خاک جانم
با خزانت نیز خواهم ساخت خاک بی خزانم
گرچه خشتی از توراحتی به رویاهم ندارم
زیر سقف آشناییهایت می خواهم بمانم
بی گمان زیباست آزادی ولی من
چون قناری دوست دارم در قفس باشم که زیباتر بخوانم
در همین ویرانه خواهم ماندوازخاک سیاهش
شعرهایم را به آبی های دنیا می رسانم
گر تو مجذوب کجا آباد دنیایی
من اما جذبه ای دارم که دنیا را به اینجا می کشانم
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن هوا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس میکنم
اما چقدر دل خوشی خوابها کم است
آفتاب مهر
«به نام آنکه آفتاب مهرش در آستان دلم هرگز غروب نخواهد کرد»
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا
التفاتی ز اسیران بلا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
جان من سنگدلی دل به تو دادن غلط است
زیر پای تو چون خاک فتادن غلط است
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشم
مدتی هست پریشانم و می دانی تو؟
به کمند تو گرفتارم و می دانی تو؟
مکن آنروز که آزرده شوم از کویت
گوشه ایی گیریم و منبعد نیایم سویت
بشنو پند و مکن قصد دل آزرده خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده خویش
00
نَظَر یادوزدَن چیخمَسین
—00—00—00—00—00—00—00—00—00—00—00—00—00
—00
دل تنگی
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
با که باید آمیخت؟
با که باید پیوست؟
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
به در و دشت و دمن
یا به باغ و گل و گلزار و چمن
یا به یک خلوت و تنهایی امن
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
پیر فرزانه ی من بانگ برآورد که این حرف نکوست:
دل که تنگ است برو خانه ی دوست!
شانه اش جایگه گریه ی تو
سخنش راه گشا
بوسه اش مرهم زخم دل توست
عشق او چاره ی دل تنگی توست
دل که تنگ است برو خانه ی دوست
خانه اش خانه ی توست
.........................................................................
بچه های ایران زمین دوستتان دارم
AMIN