loading...
سرزمین عشق
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
gt 0 108 amin2007r
امین آنلاین بازدید : 161 جمعه 15 مهر 1390 نظرات (0)

کاش می شد که نفهمم که چه تنها ماندم ....

بعضی وقتها احساس می کنم که خیلی تنهام ، امروزم از اون روزاست ... چی فکر می کردم ، چی

شد.همیشه فکر می کردم برای بقیه حداقل به اندازه ی یک سر سوزن ارزش دارم ...ولی امروز فهمیدم

تمام اون کسایی که دورو برم ریختن، فقط اسم خودشون رو دوست گذاشتن . اونایی که موقع اشنایی

برای خود شیرینی کردن ، روز تولد تو می پرسن و وا نمود می کنن روز تولدت براشون اهمیت داره ،

ولی وقتی که موقش می شه اصلا یادشون نمی اد یه همچین روزی توی روزای تقویم وجود داره...

اره .امروز هیچ کس به خودش زحمت نداد حداقل یه تبریک خشک و خالی بهم بگه ... همیشه پیش

خودم فکر می کردم ، این شعر ها و متن ها فقط  یه نوشته است و امکان نداره کسی به این اندازه

تنها باشه . ولی خودم تازه متوجه شدم که هیج کس رو ندارم . در واقع کسی که براش اهمیت داشته

باشم وجود نداره ... حالا مجبورم روز تولدم رو تنهایی برای خودم جشن بگیرم ...

کاش می شد که نفهمم که چه تنها ماندم ؛ و نبینم که طلوع خورشید خبر از شب آورد...

قاصدک کاش فقط یک بار بی خبر بودی ونمی گفتی که فردا،روز تیره تر خواهد شد....

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

هیچ دانی که : هر دم از گل رویت ، دلم تازه می شد و کنون چندی است روی ماهت را ندیده ام و نالانم و زار در انتظار دلدار؟
هر دمی از گل رویت دل من تازه شود
ور نبینم رخ تو درد ، بد اندازه شود
صدای گرمت ، مرا چو دم مسیحایی است که مردگان را از آن زندگانی است و همگان در طلبش دست به آسمان دارند؛
خدا تو را نبخشاید اگر روزی مرا به حال خود رها کنی و از خود نپرسی که ...

 

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

افسون گر

مسکینْ دلم از جادوی دو چشم سیاهت از راه به در شد و پی ناز و کرشمه هایت دوان! از دل خود در عجبم که چرا او را که همه عمر، سودای بتان معنی نبود چنین گفتار آمد و حال ، افسون گری اش کاری نکرده و دلدار را از او خبری نیست :
" چه سود افسون گری ای دل که در دلبر نمی گیرد "
او را گفتم : تو را که افسونت کارگر نیست ز چه چنینی؟ سر بگردانید و گفت : از آن که مرد را نومیدی نباید و نشاید و در این راه تمام همّ و غمّم را بر به دست آوردنش خواهم نهاد
.

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

تشبیه

خودم را در ادبیات تاریک ذهنم چو کلاغ می بینم ، کلاغ سر شکسته و افسرده ای که هیچ گاه به خانه نمی رسد و در این رهگذر ، تنهای تنها می رود و به کنجی می خزد تا سیل اشکش را کس نبیند و به وجودش نخندد ، گویند کلاغ را زرق و برق دنیا خوش است که اگر چنین است این را با کلاغم وجه شبه نیست؛
و در ژرفای آبی دریا خود را چو ماهی ای پرشور اما نومید در تکاپوی زندگی- چنان که او را از هجوم کوسه ها باکی نیست- می یابم و نمی دانم در این دریای پر تلاطم به که اعتماد کنم و دردم را کدامین مرهم نهم؟؛
و در گذر زمان خود را چو شب می بینم ، شبی که در انتظار آمدن سحر به سوگ نشسته است ، شبی که ظلمتش بی انتهاست و می طلبد تو را که پاره کنی ظلمتش را؛

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

بیچاره شاپرک

شاپرک را گفتم : « چرا تو را طاقت چون اویی نیست؟ و چرا زو همیشه گریزانی؟ همه از دیدنش بسی خرسندند!» گفت :« همه را آنچنان نسوزانده که من را! آری ، مهربان است و غمخوار اما قصد چشمانم کرده ، او را با من سر سازشی نیست لیک بدان که مرا به او عشقی ازلی است و اگر مرا گریزان می بینی از آن می ترسم که با دیدنش عشقم تازه گردد و اما دل او هنوز نرم نباشد و هنوز چشمانم را هدف تیر کمان ابروانش کند، مرا همین تشعشعات پشت ابرش کافی!»
بیچاره شاپرک حق داشت ، او چشمانش را برای این دوست داشت که با آنها شاید روزی بتواند همیشه او را ببیند و نه پس از یک دم دیدن ، مرگ را میهمان باشد اما نمی دانست دلدار او را هیچ وقت امان نخواهد داد تا دمی او را ببیند چه رسد به عالمی
.

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

منْ بی تو

فرودین بود که من با تو راز محبت گفتم آنگاه که سوداگران دل ، به تاراجش آمده بودند و تو را هیچ پروایی از آن نبود ، هیچ چیز برایت مهم نبود ، چون عاشق نبودی و این عذابم می داد؛
در ژرفای نگاهت فوج فوج ستاره ها را دیدم که در چشمم نور نه ، خون می فشاندند و من ...؛
آسمانی! مرا به حال خود وا مگذار که اگر رفتی ، یعنی- منْ بی تو- قلبْ بی تپش، قلب را بی تپش زندگی چگونه است؟!؛
ای وجودت زیباترین ، و ای حضورت شیرین ترین بی تو من تلخ تلخم و روزگارم بی تو سرد سرد است؛
بی تو مرا سری است بی سودا ، بی غوغا ، بی سامان ، بی همه چیز و ای کاش تو را بی من چنین باشد؛
گفتی صبر پیشه کن صبـــــــــــــر! ، ایوب وار صبورم تا تو نرنجی؛
هر دم دلم را یأس خالی می کند و در پی اش پر می شود ز آتش نومیدی که می سوزد مرا ، هستی ام و تمام تار و پود وجودم را و من ْ بی تو چنینم
.

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

منظومه عشق

چشمان سرخ اقاقیا ، صورت سپید یاس ، دستان سبز چمن ، تداعی توست ، هر لحظه که آبی دریا را قدم زدم جز مروارید وجودت که هماره بویش ازلی است چیزی ندیدم؛
... چه گریز پایند واژه ها ، سرم را که می گردانم از یاد رفته اند اما تمام سعی ام را می کنم تا با قلم به زنجیرشان کشم تا هم دل آزرده ام را مرهمی باشند و هم بسرایم منظومه بلند عشقت را ، آری تو را خواهم سرود و تو نیز بخوان مرا که مرا خواننده ای جز تو خوش نباشد ، سرم را جز سینه مهربان تو آرامگهی نیست و دل خونینم را که جلوه گاه و منظر عشق است سرایی جز جوار تو نباشد؛
تارهای عشقت چنان مرا به خود می پیچند که گویی قصد گسستن ندارند ، شعله هایش چنان تنم را می سوزند که خاموشی اش نا ممکن جلوه می کند ؛ آری این است اقاقیا و یاس و چمن ، این است عشق تو.

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

انتظار

" پلک دلم می پرد " کاش مهمانش تو باشی ، صدای
تو را از پشت آفاق می شنوم ، دلم را آب و جارو می کنم تا شاید تو بیایی ، آسمان را با چشمانم وادار به باریدن می کنم تا شاید چشمان خیسم باعث آمدنت شود آری " چو بیایی غم دل با تو بگویم " اما خوب می دانم که " غم از دل برود چون تو بیایی " سرا پا انتظارم ، شاید ندانی لحظه لحظه زندگی را می شمارم تا به سرآید انتظار ، آه که چه سخت است انتظار!.

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

تحول زرد

هجوم شب باز دلم را می آزرْد ، صدای جغد شوم از دور دست ها به گوش می رسید ، ستاره ها به زیبایی هر چه تمام در آسمان می رقصیدند و ... ، کدامین ستاره از آن من است؟ کدام جغد برای من می گرید؟ راستی که به یاد من است؟
شب شکست و سحر آمد و با او گفتم : چه آمدی که شب با خفقانش مرا کشت ؛ کنون که شب رفت ، صبح امید در دلم بیداد می کند ، یاد تو و لعل لبت در وجودم ریشه می دواند ، روزها در پی هم در گذرند و هر روز بیشتر و بیشتر خون مویرگ های تنم را عشق تو فرا می گیرد ، چنان که بی آن قادر به زندگی نیستم ، خوب من! زندگی را در آماج نگاه تو یافتم ، می پرورانمش و چون پروار شد به همه ارزانی خواهم داشت ، به امید آنکه ...

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

نیاز

گرمی دستانت ، سینه مهربانت و تو را محتاجم ، فکر نداشتنت هر لحظه مرا به صلّابه می کشد ، می خشکاند ، می میراند و سر تا پا به لرزه می اندازد و امید واهی داشتنت مرا آزاد کرده و جوانه های عشق را در دلم می رویاند ، زندگی می دهد؛
آنگاه که نیاز با تو بودن را در لنگر گاه چشمم در آیینه ای پاک و زلال می بینم آنگاه که موج خروشان خواستنت وجودم را به تشویش می کشد آنگاه دلم می سوزد چنان که تمام سلول های قلبم را احساس می کنم دلم می سوزد چون با این همه هنوز تنهایم ، مهربان! نیازم را تو پاسخ گوی.

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

کاش...

چه دلْ سنگی ، خوب یادت هست که گفتی : دلم سنگ است ، راستی چرا؟ چرا باید این گونه باشد ، چرا نمی دانی نسیم را تنها وزیدنْ روی تو خوش است نه دیگر کس ، دلم تنگ است ، دلم از بازی های زمانه تنگ است ، دلم برای تو تنگ است ، گفتم دلم ، آه دلم ، دلم انگار می گرید صدای گریستنش را از پشت سینه ام می شنوم آری او آهسته و بی صدا چون دل مرادن می شکند ، گفته اند :
" تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد "
هر چند :
" دل خراب من از این خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند "

ای لطیف! کاش میان من و شانه هایت سد نسازی ، کاش چشمان نازت را بر من نبندی ، کاش دستانم را که برای گرفتن دست هایت انتظار می کشند را پس نزنی ، کاش یاقوت لبانت را به من ارزانی داری و کاش سرت چون سر نسیم گرم و دلت چون دلش نرم باشد.

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

سرگذشت نسیم

گـر آه مـن بگیـــــــرد دامان مـــلک هســــــتی
شب تا سحــــر بسوزد هر اوج و هر چه پستی
« دیوانه » می کند شکـــــر هر لحظه را خدایا
پس کن هر آنچه گوید سرخوش کنش به مستی

نسیم در خزان وزیدن گرفت ، او آرام بر دشت و دمن ، دریا و سمن و همه و همه می وزید و گاه گاهی شدت وزیدنش کم و زیاد می شد آخر او عاشق بود اما همیشه عشقش را پنهان می کرد تا مبادا غرورش نشکند آری او مغرور بود اگر نبود آنچنان خرامان خرامان نمی وزید ، خزان سپری شد و زمستان از پی آن ، عاقبت پس از یک شب طولانی شب شکست و... از آن پس بود که نسیم پاییزی رنگ و بوی بهاری گرفت ، بوی عطرش همه جا می پیچید چندی گذشت ، نسیم عطر و بوی همیشگی را نداشت ، وزیدنش سوزی داشت که دل هر دردمندی را می سوزاند ، او هنوز می وزید اما کمی خسته بود.

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

دفتر خیال

دفتر خیالم را که ورق می زنم در صفحه صفحه آن ، تو را در کنار خود می بینم ، حتی یک دم از تو جدا نیستم چه رسد به این که ... ، چه لذتی دارد تلاقی نگاهم با نگاهت ، دلم آرام و قرار می یابد ، آنقدر پاک و زلال می شود که می توانم نفیر تمام مرغان عاشق را از آسمان لایزال حق بشنوم ، کاش همیشه در دفتر خیالم گم می شدم کاش همه چیز خیال بود و رویا آری در خیال همه چیز حتی تو ، حتی من من همانی هستیم که می خواهم اما نه ، شاید بشود در دنیای واقعیت نیز چنین بود ، آری می شود ، اگر بخواهیم.

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

با تو

با تو دل بی سر و سامان می شود
با تو دل هر سو خرامان می شود
بی تو اما دل پر از خون و خراب
با تو دل چون گلعذاران می شود

نازنینم! با تو آسمان می بارد ، با تو زمین می جوشد ، با تو خورشید می تابد ، با تو سبزه می روید ، با تو زندگی معنا می یابد ، با تو قناری می خواند ، با تو غنچه می شکفد ، با تو رویا حقیقت می یابد ، با تو سارها می رقصند ، با تو تمام نا تمام ها تمام می شود ، با تو سیل اشکم فرو کش می کند ، آری خوب من! با تو نسیم جان می گیرد
.

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

زندگی

گلم! سر از کویت بر نخواهم داشت ، به تو و این که مظهر عشقی ایمان دارم و تا قیام قیامت با دو پای خسته و دلی لرزان و پر از امید و آرزو شتابان به دنبال عطر تو خواهم رفت و تا تو را نیافته و به دست نیاورم از پای نخواهم نشست ، آری می یابمت و آنگاه از تو می خواهم تا حرارت صمیمی دلت را بر من و زندگی یخ زده ام فرو تابانی تا بهار زندگی ام فرا رسد و غنچه دلم که هماره در انتظار باغبانی مهربان است از نسیم رویت بشکفد و بعد زندگی و زندگی و زندگی....

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

شوق تپیدن

دلم تنها در هوای تو شوق تپیدن دارد ، آه از دمی که از تو دور باشم و هوایت ... آری نمی دانم آن دم چه کنم با دلی که تنها به امید تو زنده است ، هر چند امیدی که به کور سویی در تاریکی مطلق می ماند اما ما را و دل را همین بس ، کاش می دانستی چه می گویم و چه می خواهم اما ...؛
آن زمان که ناقوس دلم شروع به رقصیدن کرد تنها نوایی که از او به گوش رسید نوای تو بود و از آن زمان جز تو نوایی سر نداده و نخواهد داد.
شیرین ترینم! چشم حسود جهان را چه تدبیر کنم که تاب دیدن ما را با هم ندارد ، چه سازم؟ هر لحظه دلم به سویت پر می کشد و آفاق بلند آسمان را می شکافد و به سوی تویی که عظمت زمین را ضامنی پرواز می کند.
و من تن باران خورده ام را به سیلاب می سپارم تا با تو بودن ِ بی تو را تجربه کند

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

سلام نامهربان

سلام نامهربان ! ماهها است به خوابم نمی آیی ، ماهها است كه از من بی خبری ، آیا باران چشمان مرا

می بینی و چتر انگشتانت را برای پاك كردن اشكهایم نمی گشایی ؟ نمی دانم دیگری ، حاضر است مثل

من سرزنش بشنود و باز اولین و آخرین عشقش تو باشی ؟ او هم حاضر است پس از روزها بی خبری

باز هم به یادت ، در دلش جشن دلتنگی بگیرد ؟... می دانم كه محبتهای من ، دلت را زده ،اما هر وقت

دلت از نامهربانی ها گرفت ، بدان كه آغوش مهربانم پذیرای توست ، اگر ، تا آن زمان ، گل شكفته

اش پژمرده نشده باشد ! ...

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

نرو...

ناباورانه قدم هاشو نظاره می کردم که آروم آروم ازم دور و دورتر می شد ... دلم می خواست فریادبزنم

نــــــــــــــــرو ... دلم می خواست فریاد بزنم :‌ بمـــــــــــــــون ... ولی بغض راه گلومو بسته بود و مجال

نمی داد ، با چشمام فریاد کشیدم :‌ بمـــــــــــــون ... اما افسوس که هیچ وقت به پشت سرش نگاه نکرد تا

فریاد چشمامو بشنوه ....

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

سادگی

گودالی به پهنای تمام جداییمان خواهم کند ... تکه های خرد شده ی قلبم را در ان خواهم گذاشت ... مشت

مشت خاک تنهایی به رویش خواهم ریخت ... سنگ قبری از جنس بلور به رویش خواهم گذاشت ... گل

سرخ ارزوهایم را در کنارش خواهم کاشت ... هر شب جمعه به دیدارش خواهم شتافت ... با گلاب نه ، با

اشک چشمانم قبر را شستشو خواهم داد ... و نوشته ی روی قبر را با بغض خواهم خواند...علت مرگ :

سادگی ......

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

 

لحظه پایان

ای دوست دلت همیشه زندان من است... آتشكده عشق تو از آن من است ...آن روز كه لحظه وداع من و

توست... آن شوم ترین لحظه پایان من است...

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

غزل

دلم همیشه می خواست غزلی بگویم که اخرین بیتش.. آخرین پلک خواب الوده تو باشد.... امشب ولی می

خواهم به جای حافظ با دیوان چشمان تو فال بگیرم.. پلک که می زنی ورق ورق غزل تازه زاده می

شود.. اخرین برگ دیوان چشمان تو کجاست؟؟؟ پلک بزن، من غزل تازه می خواهم...

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

بازگشت دوباره

حال میخواهم زندگیم را با رنگ سیاه بنویسم با خط دل بنگارم و با کلام عشق آغاز کنم که شاید اینبار در

 

این جاده ی تاریک سیاه بتوانم تنها با نور عشق زندگی کنم...

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

دلم تنگ است...

دلم تنگ است ...دلم تنگ است ...دلم اندازه حجم قفس تنگ است ...سکوت از کوچه لبریز است... صدایم

خیس و بارانی است... نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

ساحل چشمانت

عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم وپارو زنان سوی تو فرستادم .وقتی به ساحل نگاه تو

رسید، تو چشمانت را بستی و قایقم ، غرق شد...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 180
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 50
  • بازدید ماه : 46
  • بازدید سال : 612
  • بازدید کلی : 11,682